۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه




مصاحبه روزنامه اعتماد ملی با حضرت آقای حاج دکتر نور علی تابنده مجذوب علیشاه(ارواحنافداه)
17 خرداد 1388 ساعت 17:19 با توجه به اين كه جنابعالي پنجمين نفر از اين نسل هستيد كه به قطبيت سلسله رسيده‌ايد آيا اين موضوع ارثي بودن اين منصب را نمي‌رساند و آيا امكان ندارد ديگري به همين كمالات برسد؟

مرحوم پدرم، هم پدر و هم پير ما بودند. به ايشان بسيار ارادت داشتم و در خاطرم مانده است كه ديگران نيز چنين بودند. بعد از ايشان برادر بزرگترم پير ما بودند. ايشان نيز بعد از خود، فرزندش حاج علي آقا را تعليم دادند. همه از ايشان تبعيت مي‌كرديم. حاج علي آقا نيز بنده را جانشين خود تعيين كردند. پس اين مقام و منزلت موروثي نيست. 130 يا 140 سال پيش، حضرت سلطان عليشاه پير و مرشد همه بودند. ايشان اولين نفر بود. من بعد از ايشان و ششمين نفر هستم. در اين 140 سال نيز هيچ‌كس نگفته كه ارث من را بدهيد يا من بايد به صورت موروثي، پير ديگران شوم. همه ما خاك پاي ائمه هستيم. ائمه نيز همه از 12 امام و از نسل هم هستند. قطبيت تعيين به اختيار نيست. من نيز خودم را موظف مي‌دانم كه بمانم اصلح را خداوند تشخيص مي‌دهد تمام كساني كه پيش از من پير درويشان بودند، همه اصلح بودند. خود من اصلا مايل نبودم كه در اين جايگاه قرار بگيرم. نه اينكه اعتقاد نداشتم، خودم را لايق نمي‌دانستم. اما امر شد كه بايد اين كار را انجام بدهم و پذيرفتم. پس هيچ ارث و موروثي در كار نيست. اگر قطبيت موروثي بود عمو كه از برادرزاده ارث نمي‌برد.

چرا اكنون هركس داوطلب باشد به عضويت پذيرفته مي‌شود. در حالي كه گويا در گذشته چنين نبود.

يكي ديگر نيز اين ايراد را گرفت. اگر كسي بداند بيعت چيست، اين سوال را مطرح نمي‌كند. كساني كه مي‌خواهند درويش شوند بايد بيايند پيش من. اگر تشخيص بدهم كه خلوص ندارد او را نمي‌پذيرم. برخي به قصد فتنه به داخل جمع ما مي‌آيند. من بايد تشخيص بدهم و اين از وظايف بنده است كه فتنه‌گران را بشناسم. برخي به من گفتند كه چرا مبلغ تربيت نمي‌كنيد. گفتم نياز نداريم. دشمنان ما مبلغ خوبي براي ما هستند. برخي سخنان و رفتار آنها باعث مي‌شود كه مردم به حقيقت و راستي توجه كنند.

آيا به نظر شما حتما بايد براي رسيدن به كمال وارد عرفان شد و بدون آن ممكن نيست؟

در عرفان و تصوف، اين بحث پيش آمده كسي كه تحت تربيت نظريات مختلف است هيچ كدام ديگري را تخطئه نمي‌كنند. يك نظر است ولي ديده نشده كه كسي بدون اين امر به مقاماتي برسد. چرا؟ چون اساس درويشي با بيعت است. ائمه نيز بيعت مي‌گرفتند و نماينده مي‌فرستادند. پيغمبر (ص)، علي (ع) را فرستاد. علي، مالك را مي‌فرستاد و او نيز اويس قرني را به اين سو و آن سو مي‌فرستاد. آنها هيچ كدام امام نبودند. نه مالك و نه اويس قرني. خودشان نيز نمي‌گفتند كه ما امام هستيم. اما بعد از فوت پيغمبر دو دستگي پيش آمد. يك عده گفتند كه جانشين را پيغمبر تعيين مي‌كند. اين افراد شيعه علي عليه‌السلام ناميده شدند. عده ديگري گفتند كه خودمان بايد جانشين پيامبر را تعيين كنيم. اين افراد سني ناميده شدند. تا اينكه رسيديم به امام دوازدهم (ع) برخي از آقايان اكنون معتقدند كه بعد از غيبت امام عليه‌السلام، علما جانشين آنان مي‌شوند. ما مي‌گوييم امام دو كار مي‌كرد. گاهي جواب سوال‌ها را مي‌داد و گاه ديگر افراد را هشيار مي‌كرد. مثل آن جوان نصراني كه قصدش كشتن امام حسين (ع) در قتلگاه بود اما وقتي نزد ايشان آمد در يك لحظه متحول و در راه امام حسين (ع) شهيد شد. وجود و حضور علما لازم و ضروري است. برخي از آنها نيز نمي‌گويند كه جانشين هستند. علما حتي تاكيد دارند رساله‌اي كه مي‌نويسند «رساله عمليه» است. درويشي و ولايت يك مساله اعتقادي است. خب اين آقايان پس چرا در موضوع ما اظهارنظر مي‌كنند.

در طول سال‌هاي سال عرفان و تصوف پيوسته مورد حمله و انتقاد بود. دليل شدت يافتن اين حملات را چه مي‌دانيد؟

به نظر من اختلاف، اختلاف نظري بين متصوفين و متشرعين بوده و هست. از قديم بوده. هزاران كتاب عليه هم نوشتند اما هيچ كجا و در هيچ زماني، مانند اين دوران، جلوي كتاب‌هاي عرفا را نگرفتند. هيچ كجا اجازه انتشار كتاب‌هاي ما را نمي‌دهند. من مي‌پرسم كه چرا اينطور شده است.

هدف اصلي كساني كه دست به تخريب حسينيه‌هاي سلسله شما مي‌زنند، چيست و چه عواملي باعث اين اتفاق است؟

واضح است كه برخي نگران هستند. چون فكر مي‌كنند جمعيت ما زياد شده و حتي برخي با رفتارهاي خود، مردم را به سوي ما روانه كرده‌اند. به همين علت تصور مي‌كنند كه قدرت ما بر اين جمعيت تاثيرگذار است. خب اين قدرت وجود دارد اما شما نمي‌توانيد چنين قدرتي بر اين درويشان داشته باشيد. از اين قدرت هيچ‌كس نمي‌تواند استفاده كند.

برخي خرده مي‌گيرند كه من مجتهد نيستم. روحاني نيستم. تا پيش از من، 4 نفر از اقطاب گذشته معمم بودند و لباس روحاني داشتند. آقايان هر حرفي كه داشتند، مي‌زدند و آنها نيز نظر مي‌دادند. اما من نمي‌توانم، با اينكه در كارهاي قضايي مجتهد هستم و اگر‌چه 2 نفر از آقايان به بنده اجازه روايت داده‌اند اما شخصا وارد اين حوزه نمي‌شوم. به همين علت نيز اينها اين موضوع را نقطه ضعف قلمداد مي‌كنند.

از سوي ديگر، خانواده تابنده منسجم است. اختلاف خانوادگي نداريم. ديگر اينكه مزار سلطاني موقوفاتي دارد كه اين موقوفات سه چيز است. اول قدرت، بعد در هرم درويشي، من راس هستم و سوم بنده متولي موقوفات و مزار سلطاني هستم. خب اين سه قدرت در يك جا جمع شده است و آنها از اين امر خوششان نمي‌آيد.

يك زمان در گذشته دور گفته بودند كه مي‌خواهيم تصوف را براندازيم اما بعد ديديم كه اين خواست آنها امكان‌پذير نيست. چون روحيه ايرانيان با تصوف خيلي هماهنگ است، آن را در خود حل مي‌كنند و مي‌پذيرند. ايرانيان تضاد و سرسختي با تصوف ندارند. همينطور درويشان با شرع مشكلي ندارند ما حتي بيش از آقايان متشرعه، پايبند احكام شرعي هستيم و اين را مرتبا به درويشان تاكيد مي‌كنيم و از آنها مي‌خواهيم كه سحر بيدار شوند و قرآن بخوانند و مناجات كنند و ياد خدا را هميشه گرامي بدارند. اين جزو شرايط ماست.

اما واكنش آنها چه بود؟ آنها مي‌آيند و بخشنامه مي‌كنند كه ما مخالف درويشي نيستيم بلكه با توسعه آنها مخالف هستيم. خب ما بايد چه كار كنيم؟ يك شركت ساختمان‌سازي تجارتي وقتي مي‌خواهد اعلام كند كه وضعيت خوبي دارد ورشكسته نيست، چه كاري انجام مي‌دهد؟ مي‌آيد ساختمان مي‌سازد و اينگونه اعلام مي‌كند كه ثروت دارد. اما آنها مي‌آيند حسينيه ما را خراب مي‌كنند. حسينيه نماد توسعه ماست. آنها نمادهاي ما را از بين مي‌برند. در حالي كه بچه‌هاي ما مي‌روند و در اين حسينيه‌ها نماز مي‌خوانند و ذكر و ياد خدا را به جا مي‌آورند. بدانند كه حسينيه‌ها علت توسعه درويشي نيست بلكه معلول آن است.

بزرگان سابق سلسله معمولا مداخله‌اي در امور سياسي نداشتند ولي در دوره شما گويا اين روش تغيير يافته است. دليل اين تغيير را در چه عواملي مي‌دانيد؟

به ما مي‌گفتند و انتقاد مي‌كردند كه صوفي‌ها مي‌نشينند گوشه‌اي و سربار جامعه هستند. اينگونه نيست، صوفي‌ها در تمام دنيا اثرگذار هستند. منتها ما نمي‌خواهيم و نخواستيم اين اثرگذاري را متمركز كنيم. نخواستيم كه اين اختيار و قدرت در دست يك نفر جمع باشد. گفتيم كه ما در سياست دخالت نمي‌كنيم. اين يك امر طبيعي است. درويش در سياست دخالت نمي‌كند. اما افراد درويش آزاد هستند، البته اكنون و در اين برهه شرايط استثنايي حاكم است. حاج آقاي كروبي كه فرياد ما را به گوش مسلمين ‌رسانيدند و پيوسته مي‌رسانند پس درويشان به آقاي كروبي توجه دارند و اين بسيار طبيعي است و به‌طور قهري و طبيعي مي‌خواهند زحمات و محبت‌هاي آن جناب را جبران كنند.

تاكيد مي‌كنم در زمان‌هاي ديگر، خصوصا در گذشته هيچگاه در سياست دخالت نمي‌كرديم و پس از اين نيز نخواهيم كرد. اين بار به‌طور استثنا كسي نامزد است كه فريادرس ما بود. كسي كه به ما توجه مي‌كرد و حرف‌ها و سخنان را مي‌شنيد و اعتراض مي‌كرد كه چرا حسينيه دراويش را تخريب مي‌كنيد و پيگير كار ما بود و اين رسم مردانگي و درويشي است كه مصداق «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» را جبران كنيم زيرا درويشان معتقد به اخلاق اسلامي هستند. اما آقايان از يك طرف ما را يك مشت آدم تنبل معرفي مي‌كنند و از طرف ديگر به ما مي‌گويند كه از سياست فاصله بگيريد و درباره تخريب حسينيه‌ها سخن نگوييد. ما اصلا در سياست دخالت نمي‌كنيم. اين رسم ماست. اما اگر ما را تنبل معرفي مي‌كنيد پس چرا مي‌گوييد فعاليت نكنيد و اگر فعاليت مي‌كنيم پس چرا مي‌گوييد تنبل هستيد.

ما نه موافق اين دولت هستيم و نه مخالف آن. كاري به مساله دولت نداريم. اما شايد افراد ما نظر شخصي داشته باشند كه نظر آنها براي خودشان محترم است مثلا سازمان نظام پزشكي كار سياسي نمي‌كند. نمي‌آيد درباره نفت يا اقتصاد اظهارنظر كند اما ممكن است يك پزشكي به سياست علاقه‌مند باشد. اين ربطي به سازمان نظام پزشكي ندارد. موضع شخصي آن فرد است. افراد آزادند. خود من شخصا در سياست اظهارنظر نمي‌كنم. براي اينكه هر سخني درخصوص مسائل حكومت بگويم، موضع كلي دراويش محسوب مي‌شود. و به فقرا هم توصيه نموده‌ام كه در فعاليت‌هاي اجتماعي آزادند تصميم بگيرند و اگر خواستند، مي‌توانند به آقاي كاشاني مراجعه و مشورت نمايند.

دراويش در برابر رفتاري كه با سلسله شما شده عكس‌العمل نشان داده و حتي تجمع نمودند. گفته مي‌شود به دستور شما يا نمايندگان و مشايخ شما و به تعبير ديگر نوعي فراخوان بوده است. نظر شما چيست؟

كسي كه مي‌آ‌يد درويش مي‌شود، معلوم است كه نظرش درباره من چيست. يك سايتي نوشته بود كه اينها در مجلس خود در قوچان به هر نفر 10 هزارتومان مي‌دهند تا بيايند درويش شوند. يكي ديگر نوشته بود كه اينها از هر نفر 10 هزار تومان مي‌گيرند. بالاخره كدام يك درست است؟ ما پول مي‌دهيم يا مي‌گيريم؟ گفتند كه فردي به نام نورعلي تابنده براي خودش سكه ضرب كرده است. به برخي درويشان گفتم به آنهايي كه چنين شايعه كرده‌اند، بگوييد چند تا از اين سكه‌هايي را كه شما ديده‌ايد، به ما نيز بدهيد تا من نيز ببينم كه چه شكلي است.

من خوشبختم كه براي اولين‌بار درويشان خودشان تصميم گرفته‌اند و اين به امر من نبوده است. گفتم كه از فراخوان خبر داشتم اما دخالت هم نكردم. اما خوشحالم كه فراخوان به‌گونه‌اي بود كه شأن همه رعايت شده بود. بدون هيچگونه تبليغاتي همه از آن باخبر شده بودند. ما همه يك روح مشترك داريم. وقتي من را اينجا اذيت مي‌كنند يا درويشي را در بندر لنگه اذيت مي‌كنند، همه خبردار مي‌شوند. اين احتياجي به فراخوان نيست. ما هيچ رسانه‌اي نداريم. اما خدا وقتي بخواهد، همه چيز در خدمت قرار مي‌گيرد.

آينده سلسله را با وجود اين پيشامدها چگونه مي‌بينيد و راهكار شما براي ايجاد روابط حسنه و از بين رفتن اينگونه برخوردها و مسائل چيست؟

من هم از خدا مي‌خواهم دست از سرم بردارند و بنشينم خانه. در رژيم گذشته مرحوم رباني‌شيرازي براي من وكالتنامه فرستادند. من وكيل آنها بودم. وكيل چند نفر ديگر از علما نيز بودم حتي وكالت دانشجوهايي را كه زنداني شده بودند، گرفته بودم. آن دوران من خيلي فعاليت كردم و از محبت و لطف‌الهي نيز راضي هستم. هميشه در خدمت مردم بوده‌ام.

تجمعي شد و عده‌اي از پيروان شما را دستگير و بازداشت نموده‌اند كه گويا هنوز چند نفر در بازداشت به سر مي‌برند نظر شما در اين مورد چيست؟

بله. برخي دراويش را در سوم اسفند سال پيش گرفتند و گفتند كه اينها براي توطئه در كشور تباني كرده‌اند. اصلا چنين نيست. اينها اصلا از اين چيزها خبر ندارند و دنبالش نيز نمي‌روند. در ماجراي بروجرد و قم خيلي تلاش كردم. در اصفهان ديگر دخالت نكردم. الان در اصفهان شب‌هاي جمعه به آن مكان مي‌روند و نماز مي‌خوانند. با خدا به رازونياز پرداختم و گفتم كه خدايا نكند لياقت ندارم.

برخي معتقدند كه اين حسينيه‌ها در واقع خانقاه است و مركزي براي ترويج. براي همين آنها را تخريب مي‌كنند؟

اين لغت وقتي به كار مي‌آيد كه با مسما باشد. حتي دوشنبه‌ها براي تبادل‌نظر در مسائل اجتماعي مي‌آمدند منزل ما، اسم آنجا را گذاشته بودند خانقاه. خب مي‌گويند اين حسينيه‌ها خانقاه است. خب در اين حسينيه‌ها، كه باز است. بروند و ببينند در آن دراويش چه مي‌كنند. آيا كاري جز ذكر خدا و نماز است؟ مجلس روضه و نماز است. خانقاهي كه ديگر وجود ندارد. خانقاه در زمان حضرت سلطان عليشاه بود. 140 سال پيش. آن زمان چون مسافرخانه‌اي نبود، مريدان مي‌آمدند نزد مراد خود. بنابراين آنجا شد خانقاه هر كسي كه مي‌آمد 3 روز مي‌ماند. مثل صحن كوثر كه سه روز مي‌آمدند. در ايام عيد، در شهر بيدخت، 40 هزار نفر زائر و به اصطلاح جرايد توريست آمدند. امسال عيد بسيار شلوغ‌تر از گذشته شد. اين آيا كار ماست؟ يا ما گفتيم بيايند؟ ما خانقاه نداريم. حسينيه‌اي داريم كه در اينجا و آنجاست و با آن مخالفت مي‌شود.

شما با علما رابطه داريد؟

برخي نمي‌خواهند با من كه كت‌وشلواري هستم بنشينند. پدران من در لباس خودشان بودند و من در لباس خودم. با برخي از علما از گذشته دوستي داشتم و دارم. آيت‌الله حاج ميرزا ابوالفضل و حاج آقا رضا زنجاني و مرحوم طالقاني از جمله دوستان من بودند. من از آقاي كاشاني بيدختي خواستم كه به عنوان سفير ما نزد برخي از علما بروند. با اين حال در مسجد ترك‌ها در تهران مي‌خواستيم مجلس ترحيم بگيريم اما آنجا راهمان ندادند. يا در مشهد برخي از آقايان نمي‌خواهند من همسنگ آنها باشم. اما من كه مقلد اين آقايان نيستم. آنها اين نوع برخورد من را بر نمي‌تابند. در اعلاميه‌اي گفتم كه وقتي چكش را بر كلوخ مي‌زنند، كلوخ پخش مي‌شود اما وقتي بر آهن زده مي‌شود، آهن سفت‌‌تر مي‌شود. در اردبيل زلزله‌اي به وقوع پيوست. به همه گفتم كه وجوهاتي جمع كنند و بدون آنكه براي من بفرستند مستقيم ارسال كنند اردبيل. گفتم از همه جا بفرستيد.

برخي استناد مي‌كنند كه امام حسن عسگري صوفيان را نفرين كرده‌اند بنابراين نبايد دنبال صوفي و صوفيگري بود و بايد با آنها برخورد شود.

چه كسي گفته؟ كجا گفته؟ و در چه زماني گفته است. آن صوفي را كه امام عسگري لعنت كرد، ما نيز لعنت مي‌كنيم. هركس از امام وقت خود جدا شود، ملعون است. او صوفي نبود. جدا شده از ائمه بود كه با پوشش نامي صوفي به دنبال كسب آبرو براي خود بود. ضمن آنكه اسم دليلي برطريقت نيست. برخي ظهور اسم را با ظهور مسما يكي مي‌گيرند در حالي‌كه اينطور نيست. در دوران خلفاي اموي و عباسي، شيعيان مجبور بودند براي حفاظت از جان خود، نام ديگري بر خود بگذارند. چراكه شيعيان را مي‌كشتند. اما آنها راه مبارزه را رها نكردند. يعقوب ليث صفار را ببينيد او گفت كه ما براي خدا مي‌جنگيم. ما انتقام خون حسين‌بن‌علي را مي‌گيريم. پس شيعيان در طول زمان، هرگاه يك اسمي داشتند يك وقت صوفي بودند و يك وقت رافضي و وقت ديگر عيار و روزي نام ديگر تا راه و مرام شيعه پايدار بماند.

برخي معتقدند جنابعالي به دنبال آن هستيد كه شريعت و طريقت را در خود خلاصه كنيد. به اين شكل كه شما با علما مخالف هستيد. شريعت پيشه علماست اما طريقت پيشه شما. به همين دليل وقتي با علما مخالفت مي‌كنيد، هواداران شما از علما حمايت نمي‌كنند و شريعت را نيز در وجود شما مي‌بينند يا به دنبال آن در وجود شما مي‌گردند.

چنين نيست. شريعت را ما از هيچ‌كس نمي‌خواهيم بگيريم. فقها داراي شريعت هستند و بايد از آنها تقليد كرد. اما شريعت و طريقت از يكديگر نمي‌تواند جدا باشد. شريعت لفظ است و طريقت معنا. لفظ بدون معنا لقلقه زبان است. چند بار گفته‌ام وقتي به زيارت حضرت رضا مي‌رويم مي‌گوييم يا خدايا داخل شوم؟ يا رسول‌الله داخل شوم؟ ... بعد شما داخل مي‌شويد و منتظر جواب نمي‌مانيد. آن جواب طريقت است. طريقت اين است كه وقتي نماز مي‌خواني و شريعت را به جاي مي‌آوري بداني كه چه مي‌گويي و با كه سخن مي‌گويي. اين يعني دو روي يك سكه.

دو نكته ظاهرا متناقض، افكار را به خود متوجه مي‌سازد. عدم دخالت درويشي در سياست و آزاد بودن افراد درويش در انجام وظايف يك شهروند. براي رفع اين ابهام بايد توجه داشت كه وظايف دو قسمند: هر فردي وظايفي دارد و مسووليتي در همان موارد، براي جمع مومنين نيز وظايفي مقرر شده است. خود مخلص دو جنبه دارم: وظايف شخصي و هدايت و وظايف جمعي. جمع به عنوان يك شخصيت حقوقي (متمثل در خود اينجانب) در سياست دخالت مي‌كند و چون جنبه جمعي را من نمايندگي مي‌كنم و تقدم بر جنبه فردي دارد بنابراين عدم دخالت اينجانب در سياست را بايد از جنبه و حوزه قلمرو وظايف جمعي دانست نه فردي. و چنين است كه من حتي اظهارنظر در مسائل سياسي نمي‌كنم اما عدم دخالت در مسائل سياسي به اين معني نيست كه هر چه با ما كنند دم برنياوريم زيرا انظلام (زير بار ستم رفتن) خود خطا و گناه بزرگي است. ما هرگز درصدد به دست آوردن حكومت يا قدرت از طريق روش‌هاي ضداخلاقي و ضداسلامي نيستيم كه آن را سياست بدانيم، ما عبادت خداوند و خدمت به بندگان او را طالبيم و در اين راه هر چه خداوند از خوب يا بد مقدر كند همه را به صلاح دانسته و پذيراييم. در شرع مقدس دفاع در هر صورت واجب است و ما نمي‌توانيم به بهانه دوري از سياست، وظيفه دفاع از موجوديت خود را ترك كنيم، بنابراين اگر حمله‌اي به ما نمي‌شد كه مقتضاي دفاع باشد آرام بوده و به بندگي خدا مشغول هستيم البته بايد اصول ديگري را كه داريم در مد نظر داشته باشيم مثلا جوانمردي- صداقت (در مقابل ريا و تظاهر) رعايت نظم و قانون كه قابل احترام است.

1- روزنامه‌ها هم بايد آيينه افكار باشند و هم هادي افكار

2- در اين زمان در جامعه‌ما و مراكز فرهنگي تمام توجه به آموزش است و از پرورش و تربيت خبري نيست.




صفحه مصاحبه را با فرمت PDF ( نسخه اصلی روزنامه ) حجم 300 کیلوبایت دانلود کنید.

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه


كروبي و اصلاح اقتصاد ايران
16 خرداد 1388 ساعت 09:37
مقاله فوق در روزنامه اعتماد ملی مورخ 16 خرداد 88 در صفحه 22 چاپ شده است :

راهكارهاي كمتر توجه شده در اصلاح اقتصاد ايران
دكتر بيژن بيدآباد

بازرگاني خارجي
1- وضعيت حسابداري و بازرگاني نفت بسيار نامطلوب است. اخبارگوشه و كنار حاكي از آن است كه نه تنها بسياري از افراد درگير و مقامات مرتبط با معاملات نفت درون و خارج از بخش نفت و گاز كشور اخذ كميسيون‌هاي كلان مرسوم است بلكه بسياري از نفتكش‌ها بدون ثبت از بندر خارج مي‌شوند.
2- بسياري از اسكله‌هاي قاچاق كالا در اختيار نهادهاي نظامي و انتظامي و امنيتي نظير سپاه پاسداران است. شبكه قاچاق كالا يك شبكه منسجم است كه بسياري از افراد وابسته به دولت و بازار وابسته به دولت در آن فعال هستند. اعمال صحيح سياست و قوانين ضد پولشويي مي‌تواند تا حدي اين شبكه‌ها را محدود كند.
3- سهم غالب قاچاق و ترانزيت مواد مخدر به دليل حجم زياد آن يا بايد توسط نهادهاي نظامي، انتظامي و امنيتي صورت گرفته باشد و يا با اغماض اين سازمان‌ها مواجه باشد. بنابراين، اين درآمد كه در برخي سال‌ها معادل درآمد نفت بوده حسابداري و حسابرسي ندارد و تحت نظارت بخش‌هاي مقننه و نظارتي نيست.
4- الحاق ايران به سازمان تجارت جهاني همواره به دليل محدود شدن منافع عده‌اي بانفوذ به تعويق افتاده است. ورود ايران به اين سازمان باعث تغيير شيوه تعامل اقتصاد كشور با جهان خواهد شد و ايران را از انزواي اقتصادي حتي سياسي خارج خواهد كرد.
5- تعرفه‌هاي كالا و خدمات در بازرگاني خارجي بايد به‌شدت تقليل يابند.
مالي
6- سرمايه‌گذاري خارجيان در ايران باعث امنيت سياسي كشور خواهد شد. اين مهم همواره با سوءرفتار مديريت كشور در سابق شكل نگرفته.
7- سرمايه‌هاي ايرانيان در خارج از كشور به چندهزار ميليارد دلار مي‌رسد و فرار سرمايه از ايران به دليل سوء‌مديريت و ناامني در همه عرصه‌هاي قضايي، امنيتي، سياسي و اقتصادي بوده است. بازگشت اين سرمايه‌ها به ايران از ميزان يكصد برابر درآمد نفت هم تجاوز خواهد كرد.
تشكيلات دولت
8- نهادهاي موازي موجود در تشكيلات دولتي بايد در دستگاهاي اجرايي تحت پوشش دولت ادغام شوند.
9- تمام رانت‌هاي دولتي و امتيازات خاصي كه به افراد يا نهادهاي دولتي داده است بايد حذف شوند.
10- مداخلات دولت در امور اقتصادي افراد بايد با وضع و اصلاح قوانين پايدار به‌شدت كاهش يابد. دولت قيم مردم نيست خادم مردم است.
11- وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران وارد فعاليت‌هاي اقتصادي شده‌اند و به بهانه ماهيت اختفاي مسائل امنيتي بسياري از دارايي‌ها به نام افراد است و مالكيت شخصي پيدا كرده.
12- گزينش عقيدتي نيروي انساني در بخش‌هاي دولتي بايد حذف شود. هر صاحب عقيده‌اي كه ايراني است و مرتكب جرم‌هاي خاص مندرج در قانون نشده است بايد از شرايط اشتغال همانند ديگران برخوردار باشد.
13- وزارت اطلاعات قانونا حق ندارد در امور و حقوق افراد به بهانه‌هاي امنيتي مداخله كند.
14- با فعال كردن وزارت اطلاعات در جهت اكتشاف قانون‌گريزي و اصلاح دادگستري بايد الزام به رعايت قانون در جامعه به حداكثر ممكن افزايش يابد تا ريسك‌هاي اقتصادي حداقل شوند.
15- بايد نقش مداخلات و تصدي‌گري وزارت اطلاعات در تشكل‌هاي صنفي و NGO‌ها لغو شود.
پولي و بانكي
16- بانك‌ها در عوض خصوصي‌شدن بايد به صاحبان اوليه‌شان مسترد شوند.
17- بانك مركزي بايد هدف نرخ تورم 7 درصد در سال را هدفگذاري كند.
18- صندوق‌هاي قرض‌الحسنه از عوامل پول شوينده و مولد نقدينگي پنهان هستند و به ارگان‌هاي نظامي و انتظامي و امنيتي وابسته‌اند. اين صندوق‌ها بايد تحت نظارت بانك مركزي عمل كنند.
بازرگاني داخلي
19- قيمت كالاها و خدمات دولتي به قيمت‌هاي بازاري و جهاني و يا در موارد خاص به ميزان بهاي تمام شده آن تعديل شود.
20- سياست‌هاي كنترل بازار و قيمت‌گذاري كالاها و خدمات به كلي لغو شود.
21- دولت بايد در برخورد با نهادهاي مالي هيچ امتيازي را براي افراد و گروه‌هاي خاص قائل نشود.
آموزش
22- آموزش عالي بايد از انحصار وزارت علوم خارج و خصوصي شود.
23- نظام پذيرش دانشجو بدون هيچگونه امتياز براي افراد يا گروه‌هاي خاص بايد اصلاح شود. هركس درجه علمي بهتري داشت اولويت تحصيل بالاتر را داشته باشد.
24- بودجه بخش آموزش و پرورش در كشور به چند برابر فعلي ارتقا يابد.
تعاملات بين‌المللي
25- بازارهاي مالي و بانك‌هاي ايران از طريق شبكه‌هاي ارتباطي بين‌المللي به ساير بازارهاي جهان و بانك‌ها متصل شود.
26- جريان‌هاي نزاع‌هاي بيهوده بين‌المللي با دشمن فرضي جز ايجاد ريسك و ناامني در سرمايه‌گذاري و اقتصاد اثر ديگري ندارد. سياست دولت بايد ايجاد دوستي و تفاهم بين‌المللي باشد.
27- ورود توريست خارجي بايد از جنبه امنيتي آن خارج شود تا درآمدهاي بسيار كلان براي ايران به همراه داشته باشد.
بودجه دولت
28- ساختار بودجه‌اي شبه دولتي بايد اصلاح شود. هر نهادي كه از سرمايه‌هاي ملي استفاده مي‌كند بايد تحت نظم مالي و نظارت و حسابرسي قرار گيرد.
29- درآمد نفت متعلق به نسل‌هاي فعلي و آتي ايرانيان است و عمدتا فقط بايد به بودجه عمراني تخصيص يابد تا از زيرساخت‌هايي كه بوجود مي‌آيد هم نسل حاضر و هم نسل‌هاي آتي بهره‌مند شوند. بودجه جاري فقط از سمت درآمدهاي مالياتي و ساير منابع درآمدي قابل تامين باشد.
30- ريخت و پاش‌هاي هزينه‌اي دولت و بخش دولتي و شبه دولتي ممنوع شود.
31- دولت بايد جز در شرايط اضطراري از سياست كسري بودجه صفرعدول نكند.
32- سيستم مالياتي كشور بايد به ماليات بر ارزش افزوده تغيير شكل يابد و نرخ ماليات تقريبا براي همه يكسان و 10درصد مشخص شود.
33- بخش دولتي چندين برابر دولت به معناي رياست جمهور و دستگاه‌هاي زيرنظر آن است و در برخي سال‌ها بودجه شركت‌هاي دولتي بيش از دو برابر بودجه عمومي دولت بوده است.
34- خاصه خرجي‌هاي دولت به افراد و گروه‌هاي امنيتي و شبه‌نظامي و مذهبي و در قالب بهانه‌هاي امنيتي و آموزشي و ديني بايست حذف شود.
35- سوبسيد كالاهاي مصرفي و سوبسيدهاي پنهان بايد حذف و فقط سوبسيدهاي خاص هدفمند اعمال شوند.
سياست‌هاي حمايتي و اشتغال
36- سياست تور ايمني براي دوران اصلاحات ساختاري اقتصاد از ملزومات حمايت از اقشار آسيب‌پذير است.
37- دولت وظيفه تسهيل فعاليت‌هاي كشور را دارد و نه تصدي آنان. كوچه پس كوچه‌هاي اجرايي كه توسط دولت‌هاي سابق ايجاد شده بايد به حداقل برسد.
38- سهم كارفرما در پرداخت حق بيمه بايد بسيار كم شود.
39- قانون كار بايد براي افزايش انگيزه به توليد و سرمايه‌گذاري در جهت ايجاد روابط سالم ميان كارگر و كارفرما تصحيح شود.
40- به علت وجود ارتباط شبكه‌اي بين فعالان شركت‌هاي بازاريابي شبكه‌اي كه اغلب از جوانان است عملا وزارت اطلاعات مانع كار آنها مي‌شود تا مبادا باعث خطري سياسي شوند در صورتي كه منع قانوني و شرعي ندارند.
سياست‌هاي عمومي
41- رشد و گسترش مفاهيم اقتصاد اخلاق در جهت تخفيف شره اقتصادي در جامعه.
42- زنان كه انگيزه و محرك رشد و فعاليت اقتصادند نبايد در تبعيض باشند و حقوق اجتماعي و اقتصادي مورد علاقه آنان بايد به آنها بازگردانده شود.
43- بسترهاي جريان سريع و صحيح اطلاعات بايد ايجاد شود.
44- دست‌هاي پاك در ادارات دولتي كم شده‌اند و گردش سريع امور ارباب رجوع فقط از طريق رشوه ميسر است.
45- پس از مدت اعلام شده برخوردهاي قاطع با مفسدين مالي دولتي طبق قانون مجازات اسلامي اعمال شود.
46- تجارت الكترونيك بايد تحقق يابد. اين شيوه براي بازاريان سنتي ايران مطلوب نيست بنابراين با آن همواره مخالفت كرده‌اند.
47- امنيت قضايي و جريان صحيح و سريع رسيدگي به دعاوي بايد برقرار شود تا ريسك ناامني اقتصادي كاهش يابد.
48- رسانه‌ها بايد از انحصار بيرون آيند تا بخش خصوصي مسائل و مظالم خود را بتواند به صحنه افكار عمومي بياورد.
49- تمامي اموال مصادره شده در ابتداي انقلاب مشخصا بندهاي بخشنامه مشهور به 67-33 بايد به صاحبان اوليه آنان بازگردد.
50- دولت بايد عفو عمومي بدهد تا كارفرمايان و صاحبان انديشه به ايران بازگردند.



چرا كروبي؟
بررسي ديدگاه‌هاي كانديداهاي رياست‌جمهوري دهم حاكي از تمايلات شديد در روش مديريتي كشور است. نگاه آقايان محسن رضايي و محمود احمدي‌نژاد يك ديدگاه لجستيكي به مديريت سياسي و اقتصادي كشور است. طرح مساله سيستم فدرال اقتصادي يا دولت سايه در بيانات آقاي رضايي با توجه به شرايط قومي كشور، نه‌تنها از لحاظ اقتصادي سودمند نيست بلكه زمينه‌هاي مسائل سياسي حاد نظير تجزيه را نيز در پي دارد. ديدگاه‌هاي آقاي احمدي‌نژاد نيز از كليت اقتصادي برخوردار نيست. نگاه‌هاي ايشان به حل مسائل داخلي و خارجي نگاه‌هايي حاد و با ديدگاه‌هاي لجستيك توام است. در صورتي كه اعمال شيوه‌هاي مهندسي و نظامي در حيطه‌هاي روش‌شناسي علوم انساني و به‌طور مشخص اقتصادي نه‌تنها موجب اصلاح اقتصاد نمي‌شود بلكه اقتصاد را به ورطه ناكارآيي مي‌كشاند. ديدگاه آقايان مهندس موسوي و كروبي برخلاف نظر دو كانديداي ديگر، توجه به مسائل مديريتي از ديدگاه سازوكارهاي برنامه‌اي بوده كه مشخصا در بعد اقتصادي قابليت تطبيق زيادي نسبت به طبيعت مسائل اقتصادي دارد. مساله‌اي كه در تمايز اين چهار كانديدا مشاهده مي‌شود در تطابق حرف با عمل است. ارائه شعارهاي اقتصادي يا اجتماعي با عمل: آنها مي‌تواند تفاوت زيادي داشته باشد. مثلا شرايطي كه در دولت نهم اتفاق افتاد بسيار شاهد بوديم كه به‌رغم شعارهاي بسيار فريبنده عملا در واقعيت خلاف آنها عمل شد. نكته ديگر، روحيه قانون‌گرايي عملي و جلوگيري از ريسك ناشي از تنش‌زايي است. كروبي از لحاظ اين موضوع با پذيرفتن تمام تناقضات اجتماعي و سياسي در جامعه داخلي و بين‌المللي ايران عملا به اين مهم رسيده است كه هرگونه تنش در وضعيت داخلي و خارجي كشور جز آثار سوء بر جريان صحيح اقتصادي كشور اثري نخواهد داشت، بنابراين اين موضوع خلاف عملكرد دولت فعلي، جايگاه ويژه‌اي را براي كروبي ايجاد مي‌كند. به‌طور كلي، با توجه به اين موارد بايد اذعان داشت كه مشكل اساسي در طرح مهندس موسوي در اين است كه كليات سياست‌هاي مديريتي را تحت بررسي قرار داده‌اند. ولي وارد راهكارهاي عملياتي و اجرايي نشده‌اند، به‌طور مسلم اگر فرصت كافي بود ايشان نيز وارد اين جريانات مي‌شدند. به هرحال، پيشنهاد و توصيه بنده به‌عنوان فردي كه در زمينه اقتصاد ايران مطالعات زيادي داشته است در موارد مقاله ذيل ارائه مي‌شود كه عملا مواردي است كه در مباحث ديگر كانديداها كمتر به آن پرداخت شده است.

ايران فرهنگي و تصوف اسلامي - تقدير شهرام پازوكي از كروبي
16 خرداد 1388
روزنامه اعتماد ملی - مورخ 16 خرداد 88 ، صفحه 12 : تصوف به واسطه سلسله‌هاي صوفيه به شهادت تاريخ، بيشترين سهم را در مسلمان‌كردن اقوام مختلف در سراسر جهان داشته است و چون اين سلسله‌ها غالبا يا خود ايراني بوده يا منشأ ايراني داشته‌اند از اين حيث قرب خاصي با ايران فرهنگي و به عبارت ديگر اسلام ايراني دارند كه بايد آن را مغتنم دانست.

مقاله فوق در روزنامه اعتماد ملی مورخ 16 خرداد 88 در صفحه 12 چاپ شده است :
اكنون مدت زماني است كه سخن از «اسلام ايراني» گفته شده است. منظور از اسلام ايراني فهم ايرانيان از اسلام است كه به صورت ايران فرهنگي1 در ايران و كشورهايي كه اكنون به لحاظ سياسي جزو ايران نيستند، ظاهر شده است. در واقع ايرانيان با سابقه معنوي خويش، حقيقت معنوي اسلام را پذيرا شدند و مغلوب آن گرديدند.
ايرانيان مغلوب اعراب نشدند، مغلوب اسلامي شدند كه حاصلش اسلام ايراني است. البته اين بدان معنا نيست كه ايرانيان اين اسلام را جعل كردند، بلكه آنان پرده از رخسار اين شأن معنوي اسلام برداشتند. اسلام ايراني در ظرف معنوي تصوف و تشيع رشد كرد و حضرت علي(ع) رمز معنوي اين اسلام است كه همه سلسله‌هاي تصوف رشته خود را به ايشان مي‌رسانند.
اينكه مخالفان تصوف در ميان اهل سنت، آن را ساخته تشيع و ايرانيان مي‌دانند و اينكه مستشرقان هر دو، يعني تصوف و تشيع را ساخته ايرانيان مي‌دانند و دلايل مشابهي را در رد منشأ اسلامي داشتن اين دو مي‌آورند، مويد همين نكته عميق است. فهم ارتباط اين سه ركن يعني: ايران باستان، تصوف و تشيع ــ كه به طريقي جداناپذير در هم تنيده‌اند ــ فهم وضعيت فعلي ايران اسلامي يا اسلام ايراني را آسان مي‌كند.
ما بايد مقدم بر هر چيز، تصوف و عرفان و ارتباط آن را با تشيع بشناسيم تا بتوانيم به جايگاه آن در حفظ و اشاعه فرهنگ ايراني ـ اسلامي پي ببريم. در اين باره به ذكر فهرست‌وار مي‌پردازم:
1 تصوف، يك مكتب سياسي نيست و اصالتا جنبه ديني و فرهنگي دارد. غفلت از اين امر و خلط ميان اين دو ــ يعني مساله‌اي فرهنگي را صرفا از بعد سياسي ديدن، با توجه به اينكه مسائل فرهنگي را بايد ماهيتا ابتدا در حوزه فرهنگ ديد و سنجيد و فهميد ــ منجر به عدم تشخيص درست مسائل مي‌شود و چه‌بسا منتهي به قضاوت‌هايي شود كه مخل مصالح ملي، اعم از فرهنگي و سياسي است. به همين نحو بهره‌برداري از اعتقادات و احساسات ديني و فرهنگي مردم در جهت اغراض سياسي، بسيار خطرناك است و در درازمدت حتي نتيجه معكوس مي‌دهد. براي مثال از منظر مسوولان سياسي، يك اجتماع صوفيانه و عرفاني ممكن است به عنوان يك حزب سياسي با اهداف سياسي تلقي شود در حالي كه از منظر فرهنگي چنين اجتماع ديني و فرهنگي‌اي ماهيتا فاقد جنبه سياسي است.
2 تكثر فرهنگي و قومي در ايران از قديم‌الايام وجود داشته و نه‌تنها مخل وحدت ملي نبوده بلكه مقوم هويت ايراني بوده است. ايران فرهنگي، سرزمين اديان مختلف همچون: زرتشتيان، يهوديان، مسيحيان و بودائيان و... بوده است. پس از اسلام نيز به مصداق آيه شريفه: وجعلناكم شعوبا و قبائلَ لِتعارفوا،1 اقوام كرد و لر و عرب و ترك و... با اختلافات فرهنگي در كنار يكديگر در ذيل عنوان ايران فرهنگي زندگي كرده‌اند و ملاك تفوق يكي بر ديگري، دنباله آيه قبل ــ ان‌ّاكرمكم عنداللّه اتقاكم ــ يعني تقوي بوده است. احترام به اين اقوام و مذاهب مختلف و آنها را جزئي از ايران بزرگ فرهنگي دانستن باعث مي‌شود كه آنها نيز تصور «غير بودن» را نسبت به خود نكنند. اصولا «غير دانستن» و «غير كردن» اقوام و مذاهب لطمه‌اي است كه به آساني جبران نمي‌شود. ظرف چيني‌اي كه شكسته شد حتي اگر تكه‌هاي پراكنده‌اش پيدا شود و با چسب قوي دوباره به هم چسبيده شوند نامش «ظرف چيني‌بندي» شده است و چه‌بسا كه به زودي از هم پاشيده شود.
3 يكي از اجزاي اصلي هويت فرهنگي اقوام اقليت مسلمان در ايران صوفي‌بودن آنهاست. براي مثال نزد اكثريت كردها، صوفي بودن ـ مثلا در طريقه نقشبنديه يا قادريه ـ عين مسلمان بودن آنهاست. در واقع حاكميت‌هاي كاردان، مسووليت حفظ اين وفاق ملي را برعهده داشته‌اند و هرگاه از عهده آن برنيامدند، مضمحل شدند. نمونه برجسته آن حكومت صفويه است كه با جمع تصوف و تشيع با قدرت آغاز به كار كرد و چون از اواسط آن نتوانست براي يك دست‌كردن و تحت صورت واحد درآوردن كثرات قومي و فرهنگي اين امر بي‌اعتنايي به لباس‌هاي محلي اقوام مختلف و تحت پوشش واحد درآوردن زنان يا مردان پس از انقلاب اسلامي در ايران بود. حاصل آن شد كه با نفي هويت قومي فرهنگي و جغرافيايي، لباس‌ها و پوشش اصيل اسلامي آنان تغيير كرد و اينك پوشش‌هاي زشت و ناپسند و خلاف عرف اسلامي و ايراني، جاي لباس‌هاي اصيل قوم‌هاي مختلف را گرفت تا بدانجا كه براي رفع اين مشكل، مسوولان فرهنگي به دنبال طراحي لباس ملي افتاده‌اند غافل از اينكه مظاهر فرهنگي يك قوم از عمق تفكرشان برمي‌خيزد و اموري سفارشي و تنجيزي نيست.
4 تصوف به واسطه سلسله‌هاي صوفيه به شهادت تاريخ، بيشترين سهم را در مسلمان‌كردن اقوام مختلف در سراسر جهان داشته است و چون اين سلسله‌ها غالبا يا خود ايراني بوده يا منشأ ايراني داشته‌اند از اين حيث قرب خاصي با ايران فرهنگي و به عبارت ديگر اسلام ايراني دارند كه بايد آن را مغتنم دانست.
5 تصوف و عرفان، سنتي معنوي در درون اسلام است كه عمدتا به واسطه طريقه‌هاي تصوف گسترش يافته و مانند همه سنت‌ها خوب و بد دارد. حقيقت تصوف عين طريقه‌هاي تصوف و تاييد همه آنها نيست؛ چنانكه تشيع نيز عين همه فرقه‌هاي شيعه – كه انحراف برخي از آنها كاملا واضح است – نيست ولي چون اين سنت بسيار با ارزش است مثل ديگر چيزهاي باارزش، تقلبي آن نيز رواج دارد مانند سكه طلا كه معمولا تقلبي آن با عيار پايين رايج مي‌شود. پس به صرف وجود احتمالا انحرافات در برخي سلسله‌ها نمي‌توان حكم كلي صادر كرد و درباره كل تصوف قضاوت نمود.
6 تصوف در اصل و مبدا خويش، طريق سلوك عملي به سوي خداوند است ولي از حوالي قرن هفتم به بعد با نوعي مباحث نظري كه به صورت فلسفي نيست در آثار ملاصدرا درمي‌آيد، روبه‌رو مي‌شويم و تقريبا از آن زمان به بعد چنين رسم شده كه نام عرفان را بر اين مباحث نظري و استدلالي در تصوف نهاده‌اند؛ چنان‌كه مرحوم استاد مطهري بر همين مبنا، يعني عملي بودن تصوف و نظري بودن عرفان اين دو را تعريف كرده است. اينكه تصوف را مطلقا مذموم و عرفان را ممدوح بدانيم حاصل، عدم توجه كافي يا در بعضي موارد غرض‌ورزي و مخالفت با كل اين نحوه سلوك در اسلام است. عرفان همواره در متن تصوف بوده است. از طرف ديگر تصوف مانند اسلام در كشورهاي مختلف جهان، رنگ و چهره فرهنگ آن اقوام و ملت‌ها را به خود گرفته است. به هيچ‌وجه اسلام در ايران مانند اسلام در عربستان يا اسلام در چين يا سودان نيست. در واقع ما با طريقه‌هاي مختلف تصوف در ايران و خارج از كشور سروكار داريم و آنچه آنها مي‌شناسند همين نحوه سلوك است. ولي عرفان نظري حوزوي فقط در ايران مرسوم شده و مشابه غيرايلاني ندارد. طريقه‌هاي موجود در سوريه، سودان و اندونزي چه نسبتي با تصوف و عرفان حوزوي مبتني بر آراي ابن عربي دارد؟ اطلاق لفظ عرفان به اين سبك فكري نظري و جدا كردن آن از جنبه عملي‌اش يعني تصوف و منحصركردن سلوك الي‌الله به صرف مباحث نظري عرفاني، لااقل خلاف واقعيت تاريخي و عملا منزوي و بي‌رمق كردن بخش عظيمي از سنت معنوي اسلام در ايران است.
7 اهل تصوف مانند يك اقليت مذهبي در ايران هستند، چرا كه همان‌طور كه اشاره شد، تصوف از اركان اصلي هويت فرهنگي ايران بوده است. نه خود پيروان تصوف و عرفان تصور يك اقليت مذهبي از خود دارند و نه تاريخ اسلام در ايران چنين چيزي را نشان مي‌دهد. با اين حال بايد توجه كرد كه اصولا وضعيت اقليت‌هاي مذهبي اسلامي در ايران با ديگر كشورهاي اسلامي تفاوت دارد. مذهب شيعه در عالم اسلام در اقليت است ولي اقليت سني‌مذهب ساكن در ايران در عالم اسلام مقدار اكثريت را دارد. در مورد تصوف نيز وضع چنين است. اكثريت غالب مسلمانان جهان با تصوف آشنا هستند و اجداد آنها از اين طريق مسلمان شده‌اند؛ لذا در جهان اسلام به عنوان اكثريت محسوب مي‌شوند. از اين رو بايد در رفتار با آنان در خارج از كشور دقت كرد كه برخورد با تصوف از منظر اكثريت مسلمانان جهان برخورد با اسلام است و اين امر هم از حيث آبروي ديني براي شيعه ضرر دارد و هم از حيث ملي به منزله رويارويي ايران با ديگر كشورهاي اسلامي است.
8 عمده دولت‌هاي عرب اگر در مخالفت با اسرائيل به دليل منافع ملي خويش تاكنون متحد نشده‌اند در مخالفت با ايران به‌خصوص در شرايط فعلي جهان بسيار احتمال مي‌رود كه متحد شوند. يكي از راه‌هاي اصلي مورد استفاده آنان در اين موضوع تقبيح و تضعيف شيعه در ميان مسلمانان جهان است. به همين دليل تخريب اماكن مذهبي اهل سنت در ايران موجب مي‌شود كه در واكنش به آن، تخريب اماكن مذهبي شيعه كه جزو اقليت مسلمانان در جهان هستند، با شدت بيشتري متداول شود، هم‌چنان كه تخريب مسجد كوچكي از اهل سنت منجر به بمب‌گذاري شديد در عتبات عاليات مي‌شود. به همين منوال تخريب اماكن مذهبي اهل تصوف در ايران- مثل تخريب حسينيه شريعت در قم در سال 1384 يا حسينيه سيدالشهداي فقراي نعمت‌اللهي گنابادي در بروجرد در سال 1386- مي‌تواند بهانه‌اي شود براي مقبوليت يافتن شعيه‌ستيزي افراطيون مسلمان. اين مساله را مرحوم استاد شهابي در اوايل انقلاب به صراحت به مسوولان امر تذكر دادند. (ر.ك: «به كجا مي‌رويم؟»، اكبر ثبوت، روزنامه اعتماد ملي، 23 بهمن 1386) در سال‌هاي اخير نيز علماي شجاع و مدافعي مثل حجت‌الاسلام مهدي كروبي در مقام حق‌جويي و نهي‌از منكر اين كار را تخطئه كرده و صراحتا موضع مخالفت گرفتند. از آنجا كه تشيع بيش از همه‌جا در ايران رونق داشته و دارد و اغلب اهل سنت از قديم شيعه را رافضي به معناي خارج از اسلام (heterodox) و خود را سني (orthodox) معرفي كرده‌اند، بسياري از اعراب از اين فرصت بهره جسته، سعي مي‌كنند مسلمانان ايران را به دليل شيعه بودن از جهان اسلام خارج بدانند؛ از طرف ديگر چنان‌كه گفته شد اكثر مسلمانان جهان در اصل و نسب خويش از طريق سلسله‌هاي صوفيه مسلمان شده‌اند بنابراين مخالفت با تصوف در ايران در واقع مي‌تواند به عنوان دليل ديگري در جهت نشان دادن اينكه ايران حقيقتا اسلامي نيست، تفسير شده و مورد سوء‌استفاده مخالفان قرار گيرد.
9 مطلب مذكور خصوصا در مورد فرقه و‌هابيه و سلفيه صادق است. اكنون كه بسياري از علماي سلفي و وهابي قولا و فعلا درصدد امحاي تشيع و آثار شيعي برآمده‌اند، و با توجه به اينكه مناطق مرزنشين ما عمدتا اهل سنت و غالبا صوفي هستند، از طريق تصوف مي‌توان با آنها مقابله كرد. چراكه وهابيت، تصوف و تشيع را دشمن متحد و مشترك خود مي‌داند- و البته در اين قول صادق است- و چون اكثر مسلمانان جهان، تشيع را اقليتي خارج از اسلام مي‌دانند، از تصوف مي‌توان به‌نفع تشيع در جلب قلوب مسلمانان به عنوان پل رابط ميان تشيع و جهان اسلام استفاده كرد و از طرف ديگر موجب تقريب شيعه و سني شد.
10 پس از حوادث 11 سپتامبر، كشورهاي مسلماني كه تفكر قشري مثل وهابيت را در اسلام نپذيرفته و خواهان وجه جهاني براي اسلام هستند، درصدد ارائه و عرضه تعريفي از اسلام هستند غير از اسلام وهابي يا طالباني، بدين منظور تقريبا تمامي آنها رو به مشاهير تصوف آورده‌اند كه اكثريت آنان از اعضاي خانواده ايران فرهنگي هستند.
11 تصوف و عرفان اصيل در تاريخ ايران فرهنگي، همواره سهم اساسي در ايجاد و حفظ ايمان ديني و تقيد اخلاقي مردم داشته است. تضعيف تصوف منجر به تضعيف ايمان و اخلاق مردم مي‌شود. ترويج و توسعه ظاهر اسلام بدون تقويت باطن آن، امري عبث و بي‌فايده است. اگر سخن از تهاجم فرهنگي، به عنوان مسبب اصلي اين ضعف ايماني مي‌شود، بايد توجه داشت كه اين وظيفه دفاعي برحسب ماهيت امر، به جنبه معنوي اسلام يعني تصوف و عرفان و حكمت اسلامي محول است و فقه اسلامي بنا بر ماهيتش نمي‌تواند مانع از آن شود. بايد ديد كه در تاريخ ايران فرهنگي چه كساني به احياي علم دين در مواقع مغلوبيت آن پرداخته‌اند.
12 عدم توجه به سنت اصيل تصوف و عرفان اسلامي منجر مي‌شود كه در فقدان آن به عرفان‌هاي به اصطلاح كاذب وارداتي توجه پيدا شود؛ چنانكه هم‌اكنون در ايران توجه به مكاتب مختلف عرفاني از هندي تا سرخپوستي به‌خصوص نزد جوانان رو به ازدياد است و اسباب تاسف است كه كساني تصوف اسلامي را هم‌رديف با اين قبيل عرفان‌ها مي‌كنند در حالي كه دانسته و ندانسته توجه نمي‌كنند كه با اينگونه رفتار چه خلأ معنوي ايجاد مي‌شود.
13 ارتباط و نزديكي و اتحاد تاريخي علماي مسلمان و مشايخ تصوف در ايران فرهنگي مساله بسيار مهمي است. معمولا در ايران قبل از صفويه و هم‌اكنون در اكثر كشورهاي مسلمان خارج از ايران و در ايران معاصر، بزرگان تصوف يا با فقهاي بصير ارتباط نزديك داشته و مكمل يكديگر بوده يا در بعضي موارد اصولا شيخ صوفي همان عالم ديني بوده است. از حيث بناها نيز مساجد، تكايا، زوايا و خانقاه‌ها در كنار هم بوده است و هيچ‌كدام عملكرد ديگري را نداشته و جاي ديگري را نگرفته است.
14 مقام تصوف در ايران فرهنگي در حفظ تمدن و فرهنگ اسلامي در برابر هجوم بيگانگان- از ترك و ازبك و مغول- بسيار چشمگير است. تصوف از جهت تاكيد آن بر معنويت و فرهنگ اسلامي، همواره حافظ معنوي آن بوده است. مغولان پس از غلبه بر ايران سياسي، با اينكه خود حامل فرهنگ و مذهب خويش بودند پس از مدت زمان كوتاهي به واسطه بزرگان تصوف در ايران مغلوب اسلام شدند، به نحوي كه از حاميان فرهنگ و هنر اسلامي گرديدند؛ در دوره حكومت شوروي (1991-1917) بر جمهوري‌هاي آسياي مركزي، سلسله‌هاي صوفيه در برخورد با شرايط سياسي و اجتماعي حاكم، از عضويت در سازمان‌هاي حزبي و اتحاديه‌هاي كمونيستي كارگري پرهيز مي‌كردند و مقاومت منفي از خود نشان مي‌دادند و همين سلسله‌ها بودند كه اسلام را در دوره حكومت كمونيستي حفظ كردند.
15 ما اكنون در زماني هستيم كه كشورهاي مسلمان، هركدام به نحوي به دنبال احراز هويت فرهنگي و انتساب شخصيت‌هاي بزرگ مسلمان به خود هستند. اكنون ترك‌ها، پس از دهها سال سلطه تفكر سكولاريستي، متوجه احياي اسلام شده‌اند و بر همين اساس براي بزرگان تصوف از ترك و غيرترك مراسم بين‌المللي مي‌گيرند. كشورهاي آسياي‌ميانه نيز به دنبال كسب هويت فرهنگي هستند كه روزي از آن ايران فرهنگي بود. بايد متوجه اين ميراث فرهنگي بود و هم آن را حفظ كرد و هم ديگر كشورهاي مسلمان را متوجه سرزمين فرهنگي اين بزرگان، يعني ايران فرهنگي كرد.
16 طرح و بررسي آثار متفكران مسلمان از فقيه و متكلم تا حكيم و عارف و اهل هنر در داخل ايران مغتنم است ولي وقتي سخن از تفكر اسلامي در جهان به ميان مي‌آيد، فقط اهل نظر كه حكما و عارفان هستند، مطالبي در خور توجه جهانيان دارند. به‌عنوان مثال اكثر كشورهاي جهان- از مسلمان و غيرمسلمان- يك صوفي عارف يعني مولانا را به‌عنوان يك شخصيت اسلامي بين‌المللي پذيرفتند و هشتصدمين سال تولد وي را گرامي داشتند. اسلام، ايران و تصوف عناصر اصلي تفكر مولاناست كه هويت ايراني- اسلامي ما ايرانيان مسلمان را تشكيل مي‌دهد. فراموش نكنيم كه فقط در ايران و در قلمرو ايران فرهنگي است كه مثنوي مولانا يا ديوان حافظ پس از قرآن مجيد مقام دارد. تضعيف همين عنصر ايراني فرهنگ اسلامي، در دوره پس از انقلاب در ايران مشكلاتي را به وجود آورد كه اكنون شاهد آن هستيم. عدم توجه به مقام تصوف در ايران نيز مشكلاتي را به وجود خواهد آورد كه به آن اشاره مي‌شود. عدم اعتنا به اين بزرگان- به كساني مثل عطار و مولوي و شاه نعمت‌الله ولي و ابن‌عربي- به اتهام اين كه اهل تصوف يا حكمت هستند، موجب مي‌شود كه خود به خود ايران از صحنه فكري جهان خارج شود. در نامه مرحوم امام خميني به گورباچف، وي را به خواندن و تامل در آثار چه كساني دعوت كرد؟ ابن‌سينا، سهروردي، ملاصدرا و بيش از همه ابن‌عربي.
17 هنر و تمدن و ادب اسلامي، در دامان تصوف و بيش از همه‌جا در قلمرو ايران فرهنگي رشد و از آن تغذيه كرده است. هم‌اكنون هرگاه مي‌خواهيم مثلا در برابر موسيقي رايج غربي، مثال ايران- اسلامي را بياوريم مجبوريم به موسيقي سنتي ايران كه در بستر تصوف و عرفان اسلامي رشد كرده است، مراجعه كنيم. تضعيف اين بستر موجب تضعيف هنر و ادب ايراني خواهد شد در حالي كه ما اكنون در ايران سخن از هنر اسلامي مي‌گوييم ولي هرگونه تفكري مثل تفكر وهابي با انحصار اسلام به صرف احكام ظاهري، اصولا عاري از هرگونه جنبه هنري مي‌داند. زبان فارسي نيز از مهم‌ترين اركان ايران فرهنگي است. اين زبان مدت‌ها پس از عربي زبان مقدس دوم بسياري از ملل مسلمان بوده است. ادبيات فارسي عمدتا ادبيات صوفيانه است كه ادبيات مقدس و ديني بسياري از كشورهاي مسلمان شده مثل كشورهاي شبه‌قاره قبل از سلطه انگلستان بوده است.
18 اسلام‌شناسان غربي معمولا علاقه‌مند به تصوف بوده و از اين طريق مشتاق اسلام شده‌اند و بسياري از آنان از همين طريق وارد يكي از طرايق صوفيه مثل: شاذليه، نعمت‌اللهيه، نقشبنديه گرديده‌اند. بعضي از آنان اينك از بزرگ‌ترين مبلغان و مروجان و مدافعان اسلام هستند. خصوصا پس از حادثه 11 سپتامبر كه هجوم تبليغات از جانب سياستمداران و مطبوعات غربي آغاز شد، آنان مدافعان اصلي اسلام در غرب بوده‌اند. هرگونه مخالفت جدي با تصوف يا بي‌اعتنايي نسبت به آن از جانب ايران – كه از منظر آنان سرزمين مقدس تصوف است- موجب روآوردن به ديگر كشورهاي مسلمان مثل تركيه و موجب منزوي شدن ايران فرهنگي به‌خصوص در كشورهاي غربي خواهد شد. در جريان تخريب حسينيه شريعت قم در سال 1384 نيز اكثر همين اسلام‌شناسان علاقه‌مند به ايران به انحاي مختلف اظهار تعجب و تنفر نسبت به اين عمل كردند و حتي برخي از آنان در كنگره مولانا كه در سال 1386 در ايران برگزار شد- خصوصا پس از ديدن بعضي فتواها در مورد مولانا از جانب تني چند از علماي شيعه شركت نكردند. در حال حاضر تركيه مي‌كوشد خود را پايتخت و مركز فرهنگي جهان اسلام معرفي كند و مسلمانان جهان خصوصا اقليت‌هاي مسلمان را به خود جلب كند و البته كشورهاي غربي نيز از آن استقبال و حمايت مي‌كنند.
19 تصوف با اينكه مبدا اصلي‌اش ايران فرهنگي است اما منحصر به يك قوم و ملت مسلمان نمي‌شود. پيروان سلسله‌هاي صوفيه منحصر به يك كشور نمي‌شوند. از اين حيث تصوف مي‌تواند مانند زنجيره‌اي، مسلمانان جهان را – خصوصا آنها را كه علاقه‌مند به ايران فرهنگي هستند- هم‌زبان كند و به واسطه ماهيت معنوي آن، كه بيرون از اختلافات فقهي و كلامي مسلمانان است، موجب تقريب مذاهب اسلامي گردد. هم‌اكنون شاهد هستيم كه در كشورهاي مسلمان مثل كشورهايي كه تحت سيطره شوروي بودند و اسلامي صوفيانه داشته‌اند اختلافات شيعه و سني بسيار كمتر از ديگر كشورهاي مسلمان است.
خلاصه كلام آنكه در سير اسلام ايراني يا ايران فرهنگي، تصوف اسلامي همواره مويد تشيع بوده و اين دو، جز لاينفك ايران اسلامي بوده‌اند. اسلام از سرزمين اعراب برخاست و بعدها دچار عصبيت عربي شد و بنابراين در سير تاريخ اسلام بسيار ديده شد كه مسلمان بودن با عرب بودن، مساوي دانسته شده و در اذهان بسياري از مردم جهان هنوز چنين تصور مي‌شود. هم‌اكنون از همين حربه بر ضدايران- كه بزرگ‌ترين جايگاه فرهنگ و تمدن اسلامي بوده است- استفاده مي‌شود. راه مقابله با اين تصور، تقويت ايران فرهنگي و اجزاي آن- تصوف، تشيع و مليت ايراني –است. تلاش براي جدا كردن تصوف از ايران فرهنگي خصوصا در وضعيت كنوني ايران به صلاح فرهنگي و سياسي ايران نيست و يكي از اولين نتايج آن اين است كه ما را يا طرفدار نژاد و مليت ايران (ناسيوناليست ايراني) معرفي كنند- چنان كه برخي اعراب چنين ادعا مي‌كنند- يا تماميت‌خواه اسلامي (انترناسيوناليست اسلامي) بدانند. برعهده مسوولان فرهنگي و سياسي است كه در فعاليت‌هاي خويش به اين نكته توجه دقيق كنند، ان‌شاءالله.
پي‌نوشت‌ها:
1.‌اصطلاح «ايران فرهنگي» در مقايسه با «ايران سياسي» و اهميت تقويت ايران فرهنگي را اولين‌بار از جناب دكتر حاج نورعلي تابنده شنيده‌ام، ايشان در اوايل دهه 70 در اين‌باره مقالاتي نوشته‌اند. ر.ك: «ايران فرهنگي و ايران سياسي» همچنين «هويت ملي ـ اسلامي در آسياي ميانه»، مندرج در مجموعه مقالات فقهي و اجتماعي، تهران، 1378 تعبير «اسلام ايراني» در كتابي به همين عنوان از‌ هانري كربن و «ايراني مآب» (Persianate) در كتاب ماجراي اسلام تاليف مارشال‌هاجسن در همين منظومه فكري جا دارد.
1. سوره حجرات، آيه 13.
* استاد دانشگاه و رئيس گروه اديان و عرفان موسسه حكمت و فلسفه

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

در پرونده دراويش گنابادي، دو نفر از وكلا پروانه‌هايشان ديگر تمديد نشد
09 خرداد 1388 ساعت 17:22

در سمینار "ضرورت استقلال وکیل و کانون وکلا در دستیابی به دادرسی عادلانه" رييس كانون وكلاي دادگستري مركز با بيان اين‌كه منظور از استقلال كانون وكلاء جدايي از قوه قضاييه نيست، اظهار كرد : مقصود از استقلال وكيل و كانون اين است كه هيچ كس نمي‌تواند به وكيل در دفاع دستوري دهد و استقلال يك وكيل بر شخصيت كانون تبلور مي‌يابد.

به گزارش خبرگزاری ایسنا ، محمد جندقي، درباره استقلال وكيل و كانون وكلا، گفت: قبل از سال 1309 اداره احصاييه قوه قضاييه به وكلا اجازه وكالت مي‌داد، در سال 1309 مرحوم داور وكلاي دادگستري را جمع كرد و تصميم بر تاسيس كانون گرفته شد و 14 نفر به عنوان هيات مديره انتخاب شدند و خود مرحوم داور رييس كانون شد.

وي افزود: از آن زمان تلاش‌هاي بسياري براي استقلال كانون انجام شد، در سال 1331 در زمان حكومت مصدق لايحه‌ي قانوني استقلال وكلاي دادگستري تصويب شد و از طرف مرحوم لطفي (وزير دادگستري وقت) 7 اسفند 1331 به مرحوم سيدهاشم تسليم شد. طبق لايحه اختيارات كاملي به كانون وكلا داده شده بود كه قوه قضاييه دخالتي در صدور پروانه براي وكلا نداشت و 7 اسفند به عنوان سالروز استقلال وكلاي دادگستري از آن زمان به بعد هر ساله جشن گرفته مي‌شود ‌در سال 57 مدتي در برگزاري جشن وقفه پيش آمد تا سال 1376 كه به استناد قانون كيفيت اخذ پروانه وكالت، اولين هيات مديره كانون انتخاب شد. از سال 76 به بعد كانون بر اساس لايحه‌ي استقلال و قانون كيفيت علي‌رغم اين‌كه قانون كيفيت اخذ پروانه وكالت استقلال كانون را خدشه‌دار كرده بود و صلاحيت اعضا بايد به وسيله دادگاه انتظامي قضات تعيين مي‌شد، اما براي حفظ كانون هيات مديره تلاش كرد. بر اساس همين قانون هر ساله آزمون ورودي وكالت را مستقلا برگزار كند.

وي درباره استقلال كانون در انتخاباتش اظهار كرد: انتخابات كانون در سلامت كامل برگزار مي‌شود و مهم‌ترين دليل استقلال، برگزاري انتخابات هر دو سال بود و هيچ گاه اين موضوع مورد اعتراض واقع نمي‌شد و اگر مي‌شد يكي دو نفر بيشتر نبودند.

رييس كانون وكلاي دادگستري مركز ويژگي ديگر قانون كيفيت را اين دانست كه هيچ كس نمي‌توانست دو دوره‌ي متوالي كانديد شود و گفت: تا زمان حال همواره انتخابات را به صورت مستقل برگزار كرديم.

وي ادامه داد: هنگامي كه برنامه‌ي سوم توسعه تصويب شد به قوه قضاييه اجازه داد از بين فارغ‌التحصيلان حقوق اجازه تاسيس دفتر حقوقي بدهد و آن‌ها مي‌توانند در پرونده‌هايشان به عنوان وكيل شركت كنند. به اين ترتيب نقصي در استقلال اين گونه افراد ايجاد شد چون تمديد پروانه آنان با قوه قضاييه بود و اگر كسي خلاف ميل قوه قضاييه عمل مي‌كرد پروانه‌اش تمديد نمي‌شد. چنانكه در پرونده دراويش گنابادي شاهد بوديم كه دو نفر از وكلاي ماده 187 پروانه‌هايشان از آن پس ديگر تمديد نشد.

جندقي گفت: طبق اصل 156 قانون اساسي وظيفه تربيت وكيل با قوه قضاييه نيست و بايد اين وظيفه را به كانون‌هاي وكلا واگذار كنند. ما هم‌اكنون هيچ بار مالي به دوش دولت نداريم و با هزينه حق عضويت اعضايمان اداره مي‌شويم.

وي افزود: فشار قوه قضاييه در وابسته كردن دوباره ما به قوه قضاييه ادامه داشته و دارد كه اميدواريم هيچ گاه اين موضوع تحقق نيابد.

وي در ادامه گفت: در تلاش هستيم تعامل‌مان را با قوه قضاييه بيشتر كنيم اكنون با كميسيون قضايي مجلس ارتباط خوبي داريم. وكيل به عنوان كسي كه راه‌هاي تاريك پرونده را باز مي‌كند اگر مستقل نباشد و دغدغه‌ي عدم تمديد پروانه‌اش را داشته باشد نمي‌تواند به شكلي كاملا مستقل از موكلش دفاع كند و تا به حال حتي يك مورد نداشتيم كه دادسراي انتظامي وكيلي را به لحاظ مدافعاتش در دادگاه مورد تعقيب قرار دهد.

جندقي افزود: اعتقاد ما اين است كه براي دادرسي عادلانه هيچ راهي جز فعاليت آزادانه و استقلال وكيل در كارش وجود ندارد و اعتقاد راسخ داريم با استقلال وكلا و قضات، مي‌توان يك دادرسي عادلانه را به انجام رساند.

سایت مجذوبان نور:

اشاره جناب آقای جندقی به دو تن از وکلا در پرونده دراویش گنابادی، آقایان مصطفی دانشجو و امید بهروزی می باشند که پروانه های وکالتشان به جرم دفاع از حقوق دراویش نعمت اللهی گنابادی با گزارشات محرمانه دادستانی قم و وزارت اطلاعات و دادستانی کل کشور از سوی مرکز امور مشاوران حقوقی و وکلای قوه قضائیه باطل شد.
مخالفت با ادامه اشتغال يك درويش نعمت اللهي گنابادي
09 خرداد 1388 ساعت 14:29
اداره آموزش و پرورش شهرستان سمنان با ادامه اشتغال خانم فائزه تابان از دراويش سلسله نعمت اللهي گنابادي مخالفت كرد .

به گزارش خبرنگار سايت مجذوبان نور ؛ خانم تابان يكسال پيش به صورت حق التدريس در دوره ابتدايي يكي از مدارس شهرستان سمنان مشغول خدمت شد اما هفته گذشته هسته گزينش آموزش و پرورش اعلام كرد كه وي اجازه ادامه اشتغال در اين نهاد آموزشي را ندارد .

بر اساس اين گزارش در طول 4 سال اخير اداره كل تعيين صلاحيت و اسناد وزارت اطلاعات با فشار بر هسته هاي گزينش ، چند تن از دراويش را به جرائم اعتقادي و وابستگي به سلسله نعمت اللهي گنابادي از خدمت در آموزش و پرورش محروم كرده است . خانمها فائزه واحدي ، ويدا تابان ، ليدا تابان و آقاي مهدي مرداني راد از جمله اين اخراجيها هستند.